سرنوشت و نانشان به آجر ختم میشود. آجر باشد، نان هست، پول هست، اما زندگی شاید وقتی دیگر. گرمای روزگارشان به گرمای تنورکورهها بسته است. کورههای آجرپزی داغِ داغ، اما کوره زندگیاین مردمان سرما زده است. آدمهایی که هزار خشت در روز میزنند تا دیوار خانهها بالا برود، اما آرزوی یک چهاردیواری بر دل خودشان مانده است.
اگر خیلی شانس داشته باشند یکی از اتاقکهای کوچک کنار کورهها تا مدتی که آنجا کار کنند، جای خواب و زندگیشان میشود. خیلی دور از مشهد نیستند، انتهای جاده کنهبیست، جایی همین حوالی که حاشیه شهر نام گرفته است.